تلاشی

/talASi/

مترادف تلاشی: انهدام، پاچیدگی، پاشیدگی، پراکندگی، پوسیدگی، نیستی، ازهم گسیختن، متلاشی شدن

برابر پارسی: فروپاشی

معنی انگلیسی:
crash, breakup, burst, collapse, decomposition, disintegration, fragmentation, dispersion, disappearance

لغت نامه دهخدا

تلاشی. [ ت َ ]( ع مص ) ( از: «ل ش و» ) نیست و نابود شدن. منحوت است ازلاشی ٔ. ( از اقرب الموارد ) ( از غیاث اللغات ). پوسیدن جثه و پراکنده گشتن اجزای وی از هم. ( ناظم الاطباء ). اضمحلال. ریزیدن از یکدیگر. از هم پاشیدن. از هم فروریختن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ): الحدیث : سأل الزندیق الصادق علیه السلام : افیتلاشی الروح بعد خروجه عن قالبه ام هو باق. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تلاش شود.

فرهنگ فارسی

ازهم پاشیده شدن، پراکنده شدن اجزائ چیزی، نابود
۱ - ( مصدر ) نیست شدن نابود گشتن . ۲ - پراکنده شدن . ۳ - ( اسم ) نیستی نابودی . ۴ - پراکندگی .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص ل . ) از هم پاشیده شدن .

فرهنگ عمید

۱. از هم پاشیده شدن، پراکنده شدن اجزای چیزی.
۲. اضمحلال، نیست ونابود شدن.

گویش مازنی

/talaashi/ جمع آوری تتمه محصولات رها شده کشاورزی از سوی افراد کم بضاعت

اصطلاحات و ضرب المثل ها

معنی اصطلاح -> تلاشی ( دری افغانستان )
تفتیش؛ جستجو؛ بازرسی
مثال:
در بیرون چی گپ بود ننه؟ - هیچ، تلاشی تذکره و اسناد. تلاشی تذکره و اسناد ! تذکره و اسناد همیشه انعکاس رعب آوری در ذهن پدر جان داشت...
( سپوژمی زریاب - تذکره )
توضیح:
«تلاشی» یک واژه است و نه یک اصط.، پس در واقع می بایست در یک واژه نامه ی ویژه ی دری به فارسی بیاید، اما چون هنوز چنین مجموعه ای ایجاد نشده است، در این فرهنگ ذکر می شود.

پیشنهاد کاربران

تتلاشی الأشلاء بعد الفراق.
لاشئ یتلاشی کماءالوجه بعد الکذب.

بپرس