تلاشی
/talASi/
مترادف تلاشی: انهدام، پاچیدگی، پاشیدگی، پراکندگی، پوسیدگی، نیستی، ازهم گسیختن، متلاشی شدن
برابر پارسی: فروپاشی
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) نیست شدن نابود گشتن . ۲ - پراکنده شدن . ۳ - ( اسم ) نیستی نابودی . ۴ - پراکندگی .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. اضمحلال، نیست ونابود شدن.
گویش مازنی
اصطلاحات و ضرب المثل ها
تفتیش؛ جستجو؛ بازرسی
مثال:
در بیرون چی گپ بود ننه؟ - هیچ، تلاشی تذکره و اسناد. تلاشی تذکره و اسناد ! تذکره و اسناد همیشه انعکاس رعب آوری در ذهن پدر جان داشت...
( سپوژمی زریاب - تذکره )
توضیح:
«تلاشی» یک واژه است و نه یک اصط.، پس در واقع می بایست در یک واژه نامه ی ویژه ی دری به فارسی بیاید، اما چون هنوز چنین مجموعه ای ایجاد نشده است، در این فرهنگ ذکر می شود.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید