به چرخ اختر از بیم دیوانه دیو
زمین با تلاتوف و که با غریو.
اسدی ( از انجمن آرا ).
رجوع به تلاتوف شود. || ( ص ) آن بود که خویشتن را پلید دارد و جامه ها از پلیدی بپرهیز ندارد و مردم را دل از وی و پلیدی وی نفرت گیرد. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 247 ). و کسی را نیز گفته اند که خود را چرکین و پلید نگهدارد و از کثافت و نجاست پرهیز نکند و مردم از او نفرت کنند. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از اوبهی ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) : زنی پلشت و تلاتوف و اهرمن کردار
نگر نگردی از گرد او که گرم آیی.
شهید ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 247 ).
نباشد فیلسوف آن کس که باشد
بهر زشتی و ناپاکی تلاتوف.
فخری اصفهانی ( از انجمن آرا ).
یعنی آلوده و آمیخته. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). رجوع به تلاتف شود.