تقوب. [ ت َ ق َوْ وُ ] ( ع مص ) پوست بشدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). پوست برکنده شدن جایها از سر کسی : تقوب من رأسه مواضع؛ای تقشر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || چیزی از بن برکنده شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || شکافته شدن خایه مرغ. ( تاج المصادر بیهقی ). شکافته شدن بیضه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || مغاکی گردیدن زمین. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || برهنه شدن مواضعی از زمین از درخت و گیاه. ( از اقرب الموارد ).