تقعد

لغت نامه دهخدا

تقعد. [ ت َ ق َع ْ ع ُ ] ( ع مص )قیام نمودن به امر کسی. || بازداشتن کسی را از حاجت وی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بنشستن از کار. ( تاج المصادر بیهقی ). || ترک دادن کاری را و بنشستن از آن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ): تقعد عن الامر؛ ترک طلبه و عبارت اللسان «لم یطلبه ُ».( اقرب الموارد ). || واداشتن کسی از کار. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). واداشتن کسی را از کار و بازداشتن. ( آنندراج ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی تَقْعُدَ: که بنشینی
معنی لَا تَقْعُدْ: منشین
ریشه کلمه:
قعد (۳۱ بار)

«تَقْعُدَ» از مادّه «قعود» به معنای نشستن، کنایه از توقف و از کار افتادن می باشد.

پیشنهاد کاربران

بپرس