لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
تقطیع هجایی بیت
اکنون که گل سعادتت پر بار است دست تو ز جام می چرا بیکار است
عجب گر نقش بندی های صبر ما درست آید
که عشق این طرح بی پرگار، بی اندازه می ریزد
که عشق این طرح بی پرگار، بی اندازه می ریزد
عجب گر نقش بندی های صبر ما درست
که عشق این طرح بی پرگار، بی اندازه می ریزد
که عشق این طرح بی پرگار، بی اندازه می ریزد
درمیان تکاپوی ذهنم
ای درخت معرفت جز شک وحیرت نیست بارت
یاکع من باری ندیدم بر شاخسارت
یاکع من باری ندیدم بر شاخسارت
ده روزه مهرگردون افسانه است افسون/نیکی به جای یاران
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
بیا به خانه الاله ها سری بزنیم/ز داغ دل خودحرف دیگری بزنیم
بزن زخم این مرهم عاشق است.
که بی زخم مردن غم عاشق است
که بی زخم مردن غم عاشق است
بگیر ای جوان دست درویش پیر
نه خودرابیفکن که دستم بگیر
نه خودرابیفکن که دستم بگیر
انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد
زیرا که نه روی است کز او صبر توان کرد
زیرا که نه روی است کز او صبر توان کرد
به علی شناختم من یه خدا قسم خدا را
گشت از برق تو ظاهر نور ایمان ای قلم
ج ) دانی که نوش داروی سهراب کی رسید/آن گه که او ز کالبدی بیشتر نداشت
ماکه افتنده تر از پرتو ماه آمده ایم. . . . کس چه داند که چه سان این همه راه آمده ایم
خورشید که در اوج فلک خانه ی اوست همسایه ی دیوار به دیوار شماست
شمع پیشت روشنایی نزدِ آتش می نماید
گُل به دستت خوبرویی پیشِ یوسف می فروشد
گُل به دستت خوبرویی پیشِ یوسف می فروشد
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا
تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا
اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب تلخ شکر خا را
جواب تلخ میزیبد لب تلخ شکر خا را
تعلق حجابست و بی حاصلی چو پیوند ها بگسلی واصلی
پالان نبرید خر همینجاست
از پنجره نه ، در همیجاست
از پنجره نه ، در همیجاست
من به زبان اشک خود می دهمت سلا و تو بر سر آتش دلم همچو زبانه میروی
خدا را بر آن بنده بخشایش است
گر دلی داری به دلبندی بده /ضایع آن کشور که سلطانیش نیست
تقطیع بیت معنی زندگی و روضه ی ارم/جز طرف جویبار و می خوش گوار چیست
من نه آن صورت پرستم کز تمنای تو مستم
هوش من دانی که برده است آن که صورت می نگارد
هوش من دانی که برده است آن که صورت می نگارد
سه پایه
ارتباط
ارتباط
سه پایه
ای که برمرکب تازنده سواری هشدار که خرخارکش مسکین درآب وگل است
مپندار این شعله افسرده گردد که بعد از من افروزد از مدفن من
خط عروضی
دلت معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دوستدار نگه دارد
فرشته ات به دوستدار نگه دارد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٣)