بنشین با وزیر خویش خرد
رفتنت را نکو بکن تقریر.
ناصرخسرو.
و پیش از آنکه خیانت من تقریر کند من او را بترک امانت و تعرض و خیانت متهم گردانم... ( سندبادنامه ص 73 ). اما متعنتان در کمینند و مدعیان گوشه نشین اگر آنچه حسن سیرت تست بخلاف تقریر کنند که را مجال مقالت باشد. ( گلستان ). و مستمع را بسی منتظر باید بود تا او تقریر سخن کند. ( گلستان ).آن کس که خطای خویش بیند که رواست
تقریر مکن صواب نزدش که خطاست.
سعدی.
با سر زلف تو مجموع پریشانی خویش کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم.
حافظ.
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنندپنهان خورید باده که تعزیر می کنند.
حافظ ( از حاشیه برهان چ معین ).
زبان ، شکسته تر است از قلم نمیدانم که شرح خود بکدامین زبان کنم تقریر.
سنجر کاشی ( از آنندراج ).
به رویی که همچشمی گل کندبه مویی که تقریر سنبل کند.
ملا طغرا ( ایضاً ).
|| کنایه از سخنی باشد که از آن تغلب و تصرف دیوانی ظاهر شود. ( برهان ) ( از آنندراج ) : ملکهای شام را ترتیب داده یک بیک
مالهای روم را تقریر کرده سربسر.
امیر معزی ( از آنندراج ).
امارت و قیادت جیوش بر قاعده اسلاف بر وی تقریر کرد و او را عمادالدوله لقب داد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 110 ). رجوع به تقریر و دیگر ترکیبهای آن شود.