تقبیح

/taqbih/

مترادف تقبیح: بدگویی، زشت شماری، سرزنش، شماتت، ملامت ، رد، بدگفتن، زشت داشتن، زشت شمردن

متضاد تقبیح: تحسین، نیکوشمردن

برابر پارسی: زشت انگاری

معنی انگلیسی:
condemnation, denouncement, denunciation, disapprova, disapproval, condemning

لغت نامه دهخدا

تقبیح. [ ت َ ] ( ع مص ) آشکار کردن و بیان نمودن زشتی کار کسی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). زشت کردن. ( دهار ). قباحت و زشتی کار. ( ناظم الاطباء ) : گرد تقبیح ملت و نفی حجت مخالفان میگشتند. ( کلیله و دمنه ). گفت اگر قربتی یابم... از تقبیح احوال و افعال وی بپرهیزم. ( کلیله و دمنه ). بی هنران در تقبیح اهل هنر... مبالغت نمایند. ( کلیله و دمنه ). || یکسو کردن و دور گردانیدن از نیکی و خیر، یقال : قبحه اﷲ؛ ای نحاه عن الخیر. || آبله شکستن که ریم از وی برآید. || شکستن تخم مرغ. || قبحاً له گفتن کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

زشت شمردن، قبح و شتی کارکسی رانمایاندن
۱ - ( مصدر ) زشت داشتن زشت کردن زشت شمردنبد گفتن.۲ -( اسم ) زشت شماری بدگویی . جمع : تقبیحات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) زشت شمردن ، زشت کردن .

فرهنگ عمید

۱. زشت کردن.
۲. زشت شمردن.
۳. قبح و زشتی کار کسی را نمایاندن و بد گفتن از آن.

مترادف ها

disapproval (اسم)
رد، مذمت، بی میلی، عدم تصویب، تقبیح

disapprobation (اسم)
رد، سرزنش، مذمت، بی میلی، عدم تصویب، تقبیح

فارسی به عربی

رفض

پیشنهاد کاربران

بپرس