تقاعد

/taqA~od/

مترادف تقاعد: بازنشستگی، کناره گیری ، تعامل، توقف، درنگی، سستی

متضاد تقاعد: اشتغال

برابر پارسی: گوشه نشینی، بازنشستگی

لغت نامه دهخدا

تقاعد. [ ت َ ع ُ ] ( ع مص ) نرساندن حق کسی به او. و به این معنی با«ب » متعدی میشود. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء )( از اقرب الموارد ). || بازایستادن. ( دهار ). از کردن کاری بازنشستن و از کاری بازماندن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). اکراه و درنگی. و سستی و کاهلی و تغافل و توقف از کاری. ( ناظم الاطباء ) : دمنه از زیارت شیر تقاعد نمود. ( کلیله و دمنه ). و گردتخلف و تقاعد برآمد. ( کلیله و دمنه ). از خدمت و دیدار او [شیر] تقاعد نمود. ( کلیله و دمنه ). ابوعلی از جفای برادر و تقاعد او از نصرت و معاونت در چنان وقت دل شکسته شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 146 ). معاذیر نامقبول و علتهای معلول در میان نهاد و رای تقاعد و تکاسل پیش گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 341 ). امرا چون این اندیشه بشنیدند هرکس تقاعد نمودندو متوحش گشتند. ( جهانگشای جوینی ). تقصیر و تقاعدی که در مواظبت خدمت بارگاه خداوندی می رود. ( گلستان ).
نیست دشمن را تقاعد، جز که از بی قوتی
هست مستوری مریم از چه از بی چادری.
سلمان ساوجی.
|| بازنشستن. بازنشستگی. رجوع به بازنشستگی شود.

فرهنگ فارسی

بازایستادن ازکاری، ازکاربازماندن، بازنشستگی
۱ -( مصدر ) باز ایستادن باز ماندن ( از کاری ).۲ - از کار کناره گرفتنباز نشستن . ۳ -( اسم ) کناره گیری . ۴ - بازنشستگی . جمع: تقاعدات . یاادار. تقاعد . ادار. باز نشستگی .

فرهنگ معین

(تَ عُ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - بازایستادن از کاری . ۲ - بازنشسته شدن .

فرهنگ عمید

۱. [منسوخ] بازنشستگی.
۲. [منسوخ] بازنشسته شدن.
۳. [قدیمی] از کاری بازماندن.
۴. [قدیمی] گوشه نشینی و کناره گیری.
۵. [قدیمی] بازایستادن از کاری.

مترادف ها

superannuation (اسم)
کهولت، بازنشستگی، تقاعد

پیشنهاد کاربران

بازنشستگی، از کار ماندن، برکنار ماندن و. . .
بازنشسته شد ( فعل ماضی سوم شخص مفرد مذکر! )

بپرس