تقارب

/taqArob/

مترادف تقارب: نزدیکی، هم گرایی ، به هم نزدیک شدن، اقتراب، برخورد، تلاقی

متضاد تقارب: تباعد، واگرایی

برابر پارسی: همگرایی، نزدیکی

لغت نامه دهخدا

تقارب. [ ت َ رُ ] ( ع مص ) با یکدیگر خویشی داشتن. ( زوزنی ). بیکدیگر نزدیک شدن. ( دهار ) ( از آنندراج ) ( ازمنتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). خلاف تباعد. ( از اقرب الموارد ). || کم گردیدن شتران و گذشتن آن. ( منتهی الارب ). کم گردیدن شتر کسی و پشت ریش گردیدن آن. ( از اقرب الموارد ). || نزدیک رسیدگی رسیدن کشت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || اذا تقارب الزمان لم تکد رؤیا المومن تکذب. مراد از آن آخر روزگار است و نزدیکی قیامت. لان الشی اذا قل تقاصرت اطرافه او المراد استوأاللیل و النهار و یزعم العابرون ان اصدق الازمان لوقوع العبارة وقت انفتاق الانوار و وقت ادراک الثمار و حینئذ یستوی اللیل و النهار او المراد زمن خروج المهدی علیه و علی آبائه الکرام اکرم التحیة و افضل السلام. حین تکون السنة کالشهر و الشهر کالجمعة. و الجمعة کالیوم. و الیوم کالساعة. یستقصر لاستلذاذه. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) نام بحری است از بحرهای شعر. ( آنندراج ). ابونصر فراهی در نصاب الصبیان بحر متقارب را برای ضرورت شعر تقارب خوانده است :
به بحر تقارب تقرب نما
بدین وزن میزان طبع آزما.
( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
رجوع به متقارب شود.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) نزدیک هم شدننزدیک هم آمدن. ۲ - ( اسم ) نزدیکی . ۳ - همگرایی . جمع : تقاربات . ۴ - ( صفت ) گاه بمعنی متقارب ( از بحور شعر ) آمده : (( ببحر تقارب تقرب نمای . ) )

فرهنگ معین

(تَ رُ ) [ ع . ] (مص ل . )۱ - به هم نزدیک شدن . ۲ - نام یکی از بحور شعر به معنی متقارب .

فرهنگ عمید

۱. نزدیکی، خویشاوندی.
۲. (اسم ) (ادبی ) در عروض، از بحور شعر بر وزن فعولن فعولن فعولن فعولن، مانند این شعر: «در این برف و سرما دو چیز است لایق» یا بر وزن فعولن فعولن فعولن فعول، متقارب.

مترادف ها

convergence (اسم)
همگرایی، تقارب، تقارب خطوط، توجه به یک نقطه یا یک مقصد مشترک

پیشنهاد کاربران

بپرس