تفعیل
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
[ کُتیدن: کُنستن ] ( مص ل. م ) فعل و فعول.
[ کُنانیدن: کُنستاندن ] ( مص واد ) تفعیل.
مصدر واداری که اینرا سببی می گویند که در فارسی سببی چندان خوش آیند نیست پس بر وانمودن مصدر می نگرییم که چگونه بیان می شود.
... [مشاهده متن کامل]
[ کنانیدن: کنستاندن ] بر کُنیدن یا کّنستن واداشتن. پس این مصدر واداری است.
کسی را وادار کردن تا کاری را بکند.
نمونه:
بوییدن: بوی کُنیدن. [ مصدر کننده ]
بویانیدن: بوی کُنانیدن. [ مصدر کناننده ]
گلی را سر کسی بوی کُنانیدن تا وی آنرا بوی کُند.
در این گردان یک کناننده، یک کننده و یک کنسته داریم. کناننده یک وادارنده است و کننده یک واداشته است.
پس مصدری بویانیدن یک مصدری واداری است، باید با مصدر کُنانیدن وانموده شود، تا شَنِسته و فهمیده شود. همین چند بس است بیش از این باز دگران می آموزند.
[ کُنانیدن: کُنستاندن ] ( مص واد ) تفعیل.
مصدر واداری که اینرا سببی می گویند که در فارسی سببی چندان خوش آیند نیست پس بر وانمودن مصدر می نگرییم که چگونه بیان می شود.
... [مشاهده متن کامل]
[ کنانیدن: کنستاندن ] بر کُنیدن یا کّنستن واداشتن. پس این مصدر واداری است.
کسی را وادار کردن تا کاری را بکند.
نمونه:
بوییدن: بوی کُنیدن. [ مصدر کننده ]
بویانیدن: بوی کُنانیدن. [ مصدر کناننده ]
گلی را سر کسی بوی کُنانیدن تا وی آنرا بوی کُند.
در این گردان یک کناننده، یک کننده و یک کنسته داریم. کناننده یک وادارنده است و کننده یک واداشته است.
پس مصدری بویانیدن یک مصدری واداری است، باید با مصدر کُنانیدن وانموده شود، تا شَنِسته و فهمیده شود. همین چند بس است بیش از این باز دگران می آموزند.
فعال سازی - فعال کردن -
انجام دادن