تفش

لغت نامه دهخدا

تفش. [ ت َ ] ( اِ ) سرزنش وطعنه را گویند. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ). تفشه. تفشل. بیغار. ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ).

تفش. [ ت َ ف ِ ] ( اِمص ، اِ ) حرارت و گرمی باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). حرارت و گرمی و تپش است. ( انجمن آرا ). بغایت گرمی. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). || کف و تف و آب دهن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(تَ ) (اِ. ) سرزنش ، طعنه .

فرهنگ عمید

تپش، تف، گرمی، حرارت.
طعنه، سرزنش.

پیشنهاد کاربران

ز تفش پر کرگس بسوخت
زمین زیر زهرش همی برفروخت
شاهنامه، بخش پانزدهم، قسمت منوچهر.

بپرس