به بادافره آنگه شتابیدمی
که تفسیده آهن بتابیدمی.
فردوسی.
تو شادمان و آنکه به تو شادمانه نیست چون مرغ برکشیده به تفسیده بابزن.
فرخی.
ز پولاد سندانی اندر شتاب ببردی چو تفسیده اخگر ز تاب.
اسدی.
ای کردگار دوزخ تفسیده ترااز آدمی و سنگ بود هیزم و زرنگ.
سوزنی.
همواره بود از نفس سرد حسودش از دوزخ تفسیده تف نار شکسته.
سوزنی.
از تو چه حاصل زیان کیسه به دنیادوزخ تفسیده سود روز قیامت.
سوزنی.
داغ فرمانش چو تفسیده شد ازآتش یأس نسخه اول از آن شانه ایام گرفت.
انوری.
همچوگرمابه که تفسیده بودتنگ آیی جانت بخسیده شود.
مولوی.
دل نگیرد یک نفس در سینه گرمم قرارتابه تفسیده از خود دور دارد دانه را.
صائب.
تفسیده بود ریگ بیابان دلم ترسم قدم ناله شود آبله دار.
مولاناملک قمی ( از فرهنگ جهانگیری ).
- تفسیده لبان ؛ لبهای ترکیده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تب و تاب وتف و تفت و تفته و تفسه و تفسیدن و ترکیبهای دیگر تفسییده شود.