تفس

/tafs/

لغت نامه دهخدا

تفس. [ ت َ ] ( اِ ) گرمی و حرارت. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). بمعنی گرمی و حرارت و تفسیده و تفسیدن از آن اشتقاق یافته. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
ور از او غافل نبودی نفس تو
کی چنان کردی جنون و تفس تو.
مولوی.
آبرو خواهی چو خاک افتاده باش
نی چو آتش در هوا از تاب تفس.
ابن یمین.
رجوع به تاب و تب و تف و تفسیدن و ترکیبهای آنها شود.

فرهنگ فارسی

گرمی، حرارت
( اسم ) گرمی حرارت .

فرهنگ معین

(تَ ) (اِ. ) گرمی .

فرهنگ عمید

گرمی، حرارت.

پیشنهاد کاربران

گرمی
حرارت
سر بریدن چیست کشتن نفس را
در جهاد و ترک گفتن تفس را
✏ �مولانا�

بپرس