فرش و سقف و قبله اش آراستند
لیک تفریق جماعت خواستند.
( مثنوی ).
بیزاری دوستان دمسازتفریق میان جسم و جانست.
سعدی.
دست فلک آن روز چنان آتش تفریق در خرمن ما زد که چو گندم بطپیدیم.
سعدی.
|| ترسانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || به تفاریق گرفتن حق خود را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). فریقه خورانیدن نفساء را. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) مدت و فاصله. || جزء علیحده و ممتاز. ج ، تفاریق. || ( اصطلاح حساب ) بیرون کردن احاد عدد کوچکتر را از احاد عددبزرگتر تا باقیمانده معلوم گردد. ( ناظم الاطباء ). بیرون کردن شماری خرد از شماری کلان ، چون سه را از پنج تفریق کنیم دو بر جای ماند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || ( اصطلاح بدیع ) در نزد علمای علم بدیع چنان است که دو چیز را در یک معنی وارد سازند و بین جهت ورود آن دو فرق نهند و «طیبی » این آیه را از مصادیق آن دانسته است : اﷲ یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها فیمسک التی قضی علیها الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمی... ( قرآن 39 / 42 ).که جمع کرده است دو نوع نفس را در حکم درگذشتن سپس بین جهت ورود آن دو در درگذشتن فرق نهاده به امساک و ارسال یعنی خدای تعالی می میراند نفوسی را که قبض شوند و نفوسی را که قبص نشده اندو امساک را بر اول و ارسال را بر دوم حمل کند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). وطواط در ذیل «تفریق تنها» آرد: این صفت چنان بود که شاعر در بیت میان دو چیز جدایی افکند بی آنکه جمع کرده باشد. مثالش از شعر تازی مراست :بیشتر بخوانید ...