برو اندر جهان تفرج کن
پیش ازآن روز کز جهان بروی.
( گلستان ).
برخیز تا تفرج بستان کنیم و باغ چون دست میدهد نفسی نوبت فراغ
سعدی.
یک روز عنایت کن و تیری بمن اندازباشد که تفرج کنم آن تیر و کمانت.
سعدی.
در روی خود تفرج صنع خدای کن کآیینه خدای نما می فرستمت.
حافظ.
رجوع به تفرج و دیگر ترکیبهای آن شود.