تفرج کردن


مترادف تفرج کردن: تفریح کردن، به تماشا رفتن، سیر کردن، به گردش رفتن، به گلگشت رفتن، گردش کردن، گشتن، سیروسیاحت کردن

لغت نامه دهخدا

تفرج کردن. [ ت َ ف َرْرُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سیر کردن و گردش نمودن جهت گشادگی خاطر. ( ناظم الاطباء ). تماشا کردن. سیاحت کردن :...پسر آلتونتاش خوارزمشاه روزی زمستان ببام برآمد تا تفرج کند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410 ).
برو اندر جهان تفرج کن
پیش ازآن روز کز جهان بروی.
( گلستان ).
برخیز تا تفرج بستان کنیم و باغ
چون دست میدهد نفسی نوبت فراغ
سعدی.
یک روز عنایت کن و تیری بمن انداز
باشد که تفرج کنم آن تیر و کمانت.
سعدی.
در روی خود تفرج صنع خدای کن
کآیینه خدای نما می فرستمت.
حافظ.
رجوع به تفرج و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) سیر کردن گردش نمودن جهت گشادگی خاطر .

مترادف ها

walk (فعل)
راه رفتن، گردش کردن، سیر کردن، گام زدن، تفرج کردن، پیاده رفتن

promenade (فعل)
گردش کردن، گردش رفتن، تفرج کردن

فارسی به عربی

نزهة

پیشنهاد کاربران

بپرس