لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
کاوش کردن، تفحص کردن، غور و بررسی کردن
شکار کردن، تفحص کردن، صید کردن، جستجو کردن در
شیرجه رفتن، فرو رفتن، غواصی کردن، تفحص کردن، غوطه زدن، غوطه ور شدن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
- دربدر دنبال کسی گشتن یا گردیدن ؛ تفحص تمام و جستجویی تام کردن. پژوهشی بی رد انجام دادن. از این سوی و آن سوی در جستجوی کسی رفتن :
دربدر هر ماه چون گردد قمر
دیده شاید آن هلال ابروی تو.
خاقانی.
دربدر هر ماه چون گردد قمر
دیده شاید آن هلال ابروی تو.
خاقانی.