تفتیش کردن. [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) واپژوهیدن. کاویدن سخن و زمین و جز آن. تجسس. پی جویی : هین روش برگیر و ترک ریش کن در فنا و نیستی تفتیش کن.مولوی.کرا غم تخلیص من باشد و تفتیش حال من کند. ( گلستان ).آشفته شو که کاکل و زلف پری رخان تفتیش حال زار ترا موبمو کنند.محمدرضا خان ساری ( از آنندراج ).
inquire (فعل)محقق کردن، پرسیدن، سوال کردن، جویا شدن، پرسش کردن، تحقیق کردن، باز جویی کردن، رسیدگی کردن، استنطاق کردن، امتحان کردن، پژوهیدن، تفتیش کردنinvestigate (فعل)تحقیق کردن، باز جویی کردن، رسیدگی کردن، بررسی کردن، پژوهیدن، تفتیش کردن، جستار کردن، وارسی کردن، استفسار کردن، اطلاعات مقدماتی بدست اوردنinspect (فعل)رسیدگی کردن، سرکشی کردن، بازرسی کردن، تفتیش کردنrevise (فعل)اصلاح کردن، تفتیش کردن، تجدید نظر کردن، دوباره چاپ کردن، اصلاح نمودن، حک و اصلاح کردن