با کام خشک و با جگر تفته درگذر
اکنون که در سراسر این سبز گلستان.
( منسوب به رودکی ).
زواره بیامد به نزدیک اوی فرامرز را دید تفته دو روی.
فردوسی.
دایم ز دم سرد و آتش دل چون کوره تفته بود دهانم.
مسعودسعد.
پُرنیازی را که هم دل تفته بینی هم جگرشرب عزلت هم تباشیرش دهد هم ناردان.
خاقانی.
به دست آهن تفته کردن خمیربه از دست برسینه پیش امیر.
سعدی.
یکی دید صحرای محشر بخواب مس تفته روی زمین زآفتاب.
سعدی.
|| مخفف تافته هم هست که آزرده و کوفته شده و مکدر باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). تافته و تفسیده. ( شرفنامه منیری ) : بیدار چون نشست بر خفته
خفته ز عیب خویش شود تفته .
ناصرخسرو.
دل تافته ، کو زمن تفته بودبجاسوسی آسمان رفته بود.
نظامی.
اگرچه زره تافتن تفته بودرهی رفت کان راه نارفته بود.
نظامی.
|| ( اِ ) پرده عنکبوت. ( فرهنگ جهانگیری ) ( اوبهی ) ( الفاظ الادویه ). تار عنکبوت. ( ناظم الاطباء ). تنیده عنکبوت : عشق او عنکبوت را ماند
بتنیده ست تفته ،گردِ دلم.
رشیدی ( ازفرهنگ جهانگیری ).
|| نام گیاهی است که خوردن بیخ آن جنون آورد. ( برهان ) ( آنندراج ).ریشه دوایی که لفاح نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تفت و لفاح شود.تفته. [ ت َ ت َ ] ( اِخ ) از مشاهیر شاعران فارسی گوی هند و منشی هرکوپال سکندرآبادی است. دیوان بزرگی دارد و از گلستان سعدی هم استقبال کرده است. این بیت از اوست :
چند گویی که نشان نیست ز خونین کفنان
مگر این لاله که بینی ز شهیدان تو نیست ؟
( از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ).