چو از روز رخشنده نیمی برفت
دل هر دو جنگی ز کینه بتفت.
فردوسی.
جز از دیدنی چیز دیگر نرفت میان من و اوخود آتش بتفت.
فردوسی.
روز سخت گرم شد و ریگ بتفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 493 ).ز تیغش همی دشت و گردون بتفت
ز بانگش همی کوه و هامون بکفت.
اسدی.
|| شتافتن و دویدن و خرامیدن. ( ناظم الاطباء ) : چوزال سپهبد ز پهلو برفت
دمادم سپه روی بنهاد تفت.
فردوسی.
و رجوع به تافتن و تابیدن و تفت و تفته و تاب شود.