ای آنکه نتیجه چهار و هفتی
وز هفت و چهار دائماً در تفتی
می خور که هزار بار بیشت گفتم
باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی.
( منسوب به خیام ).
از آز و طمع بی خور و خفتیم همه وز حرص و حسد در تب و تفتیم همه.
عطار.
صالح از خلوت بسوی شهر رفت شهر دید اندر میان دود و تفت.
مولوی.
جامه را بدرید و آهی کردتفت سرنهاد اندر بیابانی و رفت.
مولوی.
چو جلاب آخر از یک قطره آبش بجای آمد دل پرتفت و تابش.
نزاری.
|| مشتق از تپ در اوستا بمعنی تبدار. ( از فرهنگ ایران باستان ص 90 ). || گرم رفتن و گرم آمدن و گرم گفتن را نیز گفته اند. ( برهان ). روش و آیش گرم و گفتار گرم. ( ناظم الاطباء ). || تعجیل و شتاب. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). شتاب. ( شرفنامه منیری ). || سبک. چابک. جلد. تند. زود. بشتاب. معجلاً. به عجله. فِرز. ( یادداشت بخطمرحوم دهخدا ). تند و تیز. ( حاشیه برهان چ معین ) : آتشی بنشاند از تن تفت و تیز
چون زمانی بگذرد گردد گمیز.
رودکی.
چو دانی که ناچار بایدت رفت همان به که کاری بسازی بتفت.
فردوسی.
فرستاده از پیش کودک برفت بر تخت کسری خرامید تفت.
فردوسی.
دوان اورمزداز میانه برفت به پیش جهاندار چون باد تفت.
فردوسی.
سپهدار از و هرسه پذرفت و رفت همی شد شب و روز چون باد تفت.
اسدی.
و صاحبدیوان رسالت بونصر مشکان همچنین تفت برفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 48 ). بکتکین بتفت میراند بحدود شبورقان و بدیشان رسید و جنگ پیوستند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 446 ). امیر رضی اﷲ عنه برفت از غزنین روز چهارم محرم و به سرای به پرده که به باغ فیروزی برده بودند آمد و دو روز آنجا بود تا لشکرها و قوم جمله برفتند پس درکشید و تفت براندند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 568 ).بیشتر بخوانید ...