تفارط

لغت نامه دهخدا

تفارط. [ ت َ رُ ] ( ع مص ) رسیدن کسی را اندوه در افراطیا سبقت نمودن اندوه بسوی کسی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پیشی نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تسابق قوم. ( ازاقرب الموارد ). || شتافتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سبق و تسرع. ( اقرب الموارد ). || درنگ کردن چیزی از وقت خود چندانکه بخواهند، نرسد.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ): تفارطت الصلاة عن وقتها؛ اذا تأخرت عنه ُ. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

رسیدن کسی را اندوه در افراط سبقت نمودن نمودن اندوه بسوی کسی

پیشنهاد کاربران

بپرس