فرهنگ فارسی
مترادف ها
اصلاح کردن، تغییر دادن، عوض کردن، دگرگون شدن، تغییر یافتن، دگرگون کردن، جرح و تعدیل کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
دگرگون
از حالی بحالی گشتن ؛ تغییر یافتن :
اگرچه شب بپوشد روی صورت
نگردد صورت از حالی بحالی.
ناصرخسرو.
اگرچه شب بپوشد روی صورت
نگردد صورت از حالی بحالی.
ناصرخسرو.
تغییر افتادن ؛ دگرگون شدن. تغییر روی دادن : تا مادام که طعام فراخ میداشت ملک او برقرار بود چون تغییر پدید آمد، در ملک نیز تغییر افتاد. ( قصص الانبیاء ص 106 ) .