تعیین تکلیف


معنی انگلیسی:
decision

پیشنهاد کاربران

"بایدنباید"
( برای کسی ) تعیین تکلیف کردن= بایدنباید کردن، بایدنباید گفتن
تکلیف نمایی. تکلیف گذاری. تکلیف شناسی. تکلیف نهی . تکلیف مندی.
disposition
هم تعیین و هم تکلیف ریشه ایرانی دارند ، تکلیف همخانواده واژه کلفت است
determine, resolve, settle, verify
قضیه را فیصله دادن، یکسره کردن موضوع، کش ندادن،

بپرس