تعمج. [ ت َ ع َم ْ م ُ] ( ع مص ) بر خویشتن پیچیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). پیچیدن. ( زوزنی ). پیچ پیچان رفتن. یقال : تعمجت الحیة؛ ای تلوت فی مرها؛ پیچید آن مار. ( از منتهی الارب ) ( ازناظم الاطباء ). پیچ پیچان رفتن مار و سیل. ( از اقرب الموارد ): تعمجت فیه اعناق السیوف. ( اقرب الموارد ).