تعلیک

لغت نامه دهخدا

تعلیک. [ ت َ ] ( ع مص ) نیک پیراستن مشک را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ): لجادما علکتموها. ( اقرب الموارد ). || نیکو خدمت کردن شتران را. || از مال دست بستن جهت بخل و تصرف نکردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس