تعفف. [ ت َ ع َف ْ ف ُ ] ( ع مص ) عفت نمودن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پارسایی نمودن. ( دهار ). بتکلف پارسائی نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) : للفقراء الذین احصروا فی سبیل اﷲ لایستطیعون ضرباً فی الارض یحسبهم الجاهل اغنیاء من التعفف تعرفهم بسیماهم لایسئلون الناس الحافاً... ( قرآن 2 273/ ). || بازایستادن از حرام و از سؤال از مردم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). خویشتن داری کردن. ( دهار ). از حرام بازایستادن. ( زوزنی ) : تعبد و تعفف در دفع شرجوشنی عظیم است. ( کلیله و دمنه ). || بقیت شیر که در پستان باشد خوردن. ( تاج المصادر بیهقی ). باقی شیر که در پستان مانده دوشیدن و خوردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
۱-( مصدر ) پرهیز جستن پرهیزکاری کردن عفیف بودن عفت ورزیدن . ۲ - ( اسم ) پرهیزکاری پاکدامنی . ۳ -( اسم ) پرهیز . جمع : تعففات .