تعظیم کردن. [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) توقیر نمودن و احترام کردن. ( ناظم الاطباء ). بزرگداشت. بزرگ داشتن : شاه دید او را و بس تعظیم کرد مخزن زر را بدو تسلیم کرد.
مولوی.
|| سلام با کرنش کردن. ( ناظم الاطباء ). دوتا شدن به قصد تکریم و زمین بوس. و رجوع به تعظیم شود.
فرهنگ فارسی
۱ - احترام کردن بزرگ داشتن . ۲ - سر را بعلامت احترام خم کردن خدمت کردن .
مترادف ها
bow(فعل)
خم شدن، تعظیم کردن، سرتکان دادن، خم کردن، خمیدن، سر فرود اوردن، خمیده شدن، سجود کردن
bend(فعل)
منحرف کردن، کوشش کردن، برگشتن، خم شدن، تعظیم کردن، خم کردن، خمیدن، کج کردن، دولا کردن، بذل مساعی کردن
beck(فعل)
تعظیم کردن، سرتکان دادن
فارسی به عربی
انحناء , قوس
پیشنهاد کاربران
سر فرود اوردن
سر فرود آوردن، سر خم کردن، سر خم گردیدن، بزرگ داشتن