تظفیر

لغت نامه دهخدا

تظفیر. [ ت َ ] ( ع مص ) خوشبوی کردن جامه را به ظفار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پیروزی دادن و پیروزمند ساختن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). پیروز گردانیدن خداوند کسی را بر دشمن وی. ( از اقرب الموارد ). || ظفرک اﷲ گفتن کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). دعا کردن کسی را به پیروزی. ( از اقرب الموارد ). || ناخن فروبردن در چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). فروبردن ناخن در روی کسی. فروکردن ناخن در سیب و مانند آن. ( از اقرب الموارد ). || بقدر ناخن برآمدن عرفج. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || برآوردن زمین گیاه را چندان که به انگشت کنده شود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || مالیدن پوست را تا اظفار آن تابان گردد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مالیدن و نرم و تابان کردن پوست. ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس