تطویق.[ ت َطْ ] ( ع مص ) توانا گردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). توانا کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ): طوقنی اﷲ اداء حقه ؛ توانا کند مرا خدای بر ادای حق او و یا توانا کرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || راضی شدن و اجازت دادن و آسان نمودن ، لغتی است در تطویع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || تکلیف دادن کسی را بر چیزی که فوق طاقت وی باشد. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). تکلیف کردن به چیزی. ( آنندراج ). تکلیف کردن ایشان را. ( از اقرب الموارد ). مکلف به فوق طاقت کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || طوق دار گردانیدن. ( زوزنی ). در گردن کردن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). گردن بند پوشانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). طوق در گردن کسی کردن. ( آنندراج ). || والی گردانیدن و امین ساختن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || فرمانبردار گردانیدن. ( آنندراج ).