تطویع

لغت نامه دهخدا

تطویع. [ ت َطْ ] ( ع مص ) فرمانبردار گردانیدن. ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). آسان کردن کار بر کسی و توانا کردن بر کاری. منه قوله تعالی : فطوعت له نفسه قتل اخیه ( قرآن 5 / 30 )؛ یعنی آسان کرد و توانا نمود و یا پیرو او گشت و فرمانبرداری نمود و یادلیر کرد او را و اعانت کرد و پذیرفت حکم وی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). آسان کردن کاری را و توانا کردن کسی را بر کاری. ( آنندراج ). || سزاوار گردانیدن چیزی را. ( زوزنی ).

پیشنهاد کاربران

بپرس