تطویس. [ ت َطْ ] ( ع مص ) رفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ): ما ادری این طوس به ؛ ای این ذهب به. ( منتهی الارب ). نمی دانم کجا برد او را. ( ناظم الاطباء ). || طاوس کشیدن نقاش. || پیکر بکردن. ( تاج المصادربیهقی ). || آراستن چیزی و این معنی اخیردر کتابهای لغت نیست ولیکن در کلام بعضی مولدین واردشده است. ( از اقرب الموارد ). || رنگ طاوس گرفتن. رنگ پر طاوس گرفتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : و بعضی وسمه تنها برنهند و رنگ او طاوسی آید و رنگ وسمه هندی زودتر گیرد و تمامتر آید لکن طاوسی تر آید و رنگ وسمه کرمانی دیرتر گیرد ولکن سیاه تر بود و تطویس او کمتر بود. ( ذخیره خوارزمشاهی ).