تاتطاول نپسندی و تکبر نکنی
که خدا را چو تو در ملک بسی جانورند.
سعدی.
گفت در خدمت پادشاه اشتهاری یافته ام و کسی بر من تطاول ننموده. ( جهانگشای جوینی ).نی من تنها کشم تطاول زلفت
کیست که او داغ آن سیاه ندارد.
حافظ.
گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین که از تطاول زلفت چه بی قرارانند.
حافظ.
این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت وین تطاول کز سر زلف تومن دیدم که دید.
حافظ.
|| بلند گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || افزون شدن. || فخر نمودن در درازی بنا و بلندی آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).