تضع

لغت نامه دهخدا

تضع. [ ت ُ / ت ُ ض ُ ] ( ع مص ) ( از «وض ع » ) در آخر پاکی آبستن شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). در آخر طهر و ابتدای حیض آبستن گردیدن زن. یقال : ماحملته امه وضعاً و تضعاً. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

در آخر پاکی آبستن شدن یا کم شدن مال کسی .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی تَضَعُ: فرو می نهد-می اندازد(مؤنث)
معنی تَضَعَ: که فرو نهد(درجمله"حَتَّیٰ تَضَعَ ﭐلْحَرْبُ أَوْزَارَهَا "یعنی تا جنگ فرو کش کند)
معنی لَا تَضَعُ: فرو نمی نهد-نمی اندازد(عبارت "وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنثَیٰ وَلَا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ "یعنی هیچ مادهای باردار نمیشود و بارش را نمی نهد مگر به علم او)
ریشه کلمه:
وضع (۲۶ بار)

گذاشتن. مثل گذاشتن بار به زمین. . هر باردار بارش را می‏گذارد. .مراد از وضع چنانکه گفته‏اند ایجاد است مثل . که به معنی احداث و ساخته شدن است. *. ایضاع به معنی سرعت در سیر است. ظاهرا مراد از آن در آیه سرعت وضع است یعنی: اگر منافقان با شما به جنگ خارج می‏شدند جز تباهی نمی‏افزودند و به سرعت در میان شما منازعه و سستی می‏افکندند و به شما فتنه آرزو می‏کردند. موضع: مصدر میمی و اسم مکان است . از آنانکه یهودی شدند کلمات را از مواضع خود کنار و منحرف می‏کنندرجوع شود به «حرف - تحریف» * . در آن بهشت سریرهایی است بالا رفته و قدحهایی است گذاشته شده (درکنار چشمه‏ها و نحو آن )

پیشنهاد کاربران

بپرس