تضام

لغت نامه دهخدا

تضام.[ ت َ م م ] ( ع مص ) فراهم شدن قوم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). فراهم آمدن. ( آنندراج ). فراهم شدن بعض قوم بر بعضی دیگر. ( از قطرالمحیط ) ( از اقرب الموارد ): تضاموا حتی تتاموا مائةرجل. ( اقرب الموارد ). || کشیده شدن به سوی چیزی و فراهم آمدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

بپرس