تصلف. [ ت َ ص َل ْ ل ُ ]( ع مص ) لاف زدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). لاف زنی نمودن و چاپلوسی کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). تملق. ( اقرب الموارد ) : آفت عقل تصلف است... و آفت دل ضعیف ، آواز قوی. ( کلیله و دمنه ). و ممکن است که این سخن در لباس تصلف بخاطر گذرد. ( کلیله و دمنه ). مرد صوفی تصلفی بنمود خود تصوف تکلفی بنمود.
سنائی.
از تکلف و تصلف تجنب نمایی. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || ملول شدن شتر از علف شیرین و میل نمودن بسوی شوره گیاه. || در زمین درشت افتادن قوم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
۱ -( مصدر ) لاف زدن گزاف گفتن . ۲ - تملق گفتن چاپلوسی کردن . ۳ - ( اسم ) لاف گویی باد پرانی . ۴ - چاپلوسی .