تصعصع

لغت نامه دهخدا

تصعصع. [ ت َ ص َ ص ُ ] ( ع مص ) جنبیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پراکنده شدن. ( زوزنی ). متفرق و پراکنده گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ازاقرب الموارد ). || بددل و خوار و ذلیل شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || فروتنی کردن. || زوال پذیرفتن صفهای قوم از جایی که بودند. || تصعصع به کسان ؛ متفرق و پراکنده کردن زمانه آنها را. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس