تصرف کردن
مترادف تصرف کردن: به چنگ آوردن، تصاحب کردن، مالک شدن، اشغال کردن، تسخیر کردن، مسخر کردن، گرفتن، متصرف شدن، صاحب شدن، متملک شدن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
ربودن، توقیف کردن، گرفتن، چنگ زدن، قاپیدن، تصرف کردن
ربودن، رسیدن، تحصیل کردن، بدست اوردن، حاصل کردن، تهیه کردن، زدن، فهمیدن، فراهم کردن، کسب کردن، تصرف کردن
چسبیدن، باز داشتن، گرفتن، نگاه داشتن، منعقد کردن، تصرف کردن، نگه داشتن، در دست داشتن، جا گرفتن
سرگرم کردن، مشغول کردن، اشغال کردن، تصرف کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
گرفتن، رام کردن، فرمان بردار کردن ، مطیع و منقاد کردن، بنده خود کردن ، دست درازی کردن، به دست آوردن ، دخالت کردن، ورود کردن ، فتح کردن ، گشودن، خرد کردن،
خرده گرفتن ، کاوش و جستجو کردن، قضاوت و داوری کردن
چو ظاهر به عفت بیاراستم
تصرف مکن در کژ و راستم
خرده گرفتن ، کاوش و جستجو کردن، قضاوت و داوری کردن
چو ظاهر به عفت بیاراستم
تصرف مکن در کژ و راستم
( تسخیر کردن، تصرف کردن ) = تَروینیدن ( تَر. وین. یدَن )
سلام خوبید بچه ها تصرف کردن یعنی چی
بچه ها مگه نمیدونید تصرف چیه
متصرف شدن
به تصرف خود درآوردن
از آن خود نمودن ( تصرف کردن )
نمونه:
انگلیس بر آن است از کانادا پیروی کند و دارایی های روسیه در این کشور را از آن خود نماید ( تصرف کند ) و از آن ها برای پشتیبانی از �کیِف� بهره مند شود.
برگرفته از یادداشتِ در دست کاری ویرایش و پارسی نویسی شده از سوی اینجانب.
نمونه:
انگلیس بر آن است از کانادا پیروی کند و دارایی های روسیه در این کشور را از آن خود نماید ( تصرف کند ) و از آن ها برای پشتیبانی از �کیِف� بهره مند شود.
برگرفته از یادداشتِ در دست کاری ویرایش و پارسی نویسی شده از سوی اینجانب.
گشودن
او شهر دمشق را با شعار انتقام خون حسن گشود.
او شهر دمشق را با شعار انتقام خون حسن گشود.
در تحت تصرف آوردن