تصدی
/tasaddi/
مترادف تصدی: عهده دار، ماموریت، مباشرت، عهده دار شدن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) پیش آمدن ۲ - ( مصدر ) عهده دار کاری شدن کاری پیش گرفتن مبادرت کردن بامری .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. پیش آمدن.
۳. عهده دار کاری شدن.
۴. مبادرت به امری کردن.
مترادف ها
حمله، مسئولیت، اتهام، بار، تصدی، وزن، هزینه، عهده، خرج، مطالبه، مطالبه هزینه، عهده داری
راهنمایی، برتری، رهبری، تصدی، سرکردگی
توانایی، اختیار، اعتبار، قدرت، اجازه، نفوذ، تسلط، متخصص، تصدی، اولیاء امور، نویسندهء معتبر، خوشنامی
انجام، ماموریت، حکم، هیئت، تصدی، فرمان، حق العمل، کمیسیون، حق کمیسیون
علاقه، خواست، تصدی، اشغال، تصرف، نگهداری، اجاره داری، حق تصدی
وظیفه، تصدی، عهده داری، وجوب، لزوم
تصدی، ریاست
ترتیب، تصدی، اداره، مدیران، مدریت، کارفرمایی
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
تصدی ها
در حقوق تجارت در بندهای ماده ۲
تصدی یعنی در قالب بنگاه یا موسسه انجام شدن
تصدی یعنی در قالب بنگاه یا موسسه انجام شدن
پاسخگویی و اداره،
رسیدگی
برگُرده= تصدی
تعهد برای انجام دادن کاری
تصدَى: تصدیه: روی آوردن ، توجه کردن، اصل آن �صد و� به معنی کف زدن و دست به هم زدن است
برانجام تعهد یا کار ی برآمدن.
گماشتگی