تشکل
/taSakkol/
مترادف تشکل: شکل گرفتن، صورت پذیرفتن، متشکل شدن، صورت پذیری، شکل گیری
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
۱-( مصدر ) صورت پذیرفتن قبول شکل و صورت کردن . ۲- نیکو صورت شدن . ۳- ( اسم ) صورت پذیری .جمع : تشکلات .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] خوب صورت شدن.
گویش مازنی
/tash kol/ هیزمی که یک سرش آتش گرفته باشد
پیشنهاد کاربران
تشکله یعنی شکل گیری شده از مقدمات است .
ساختار، سازمان، ریختار، کالبد، انجمن ( بسته به گزاره ی هر یک )
تشکل=انجمن
تشکل صفی=انجمن صنفی
تشکل صفی=انجمن صنفی