تشهاق

لغت نامه دهخدا

تشهاق. [ ت َ ] ( ع مص ) گردانیدن گریه را در سینه خود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || رسیدن کسی را چشم زخم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بانگ کردن خر. ( از اقرب الموارد ). || ( ع اِ ) بانگ خر و گویند تشهاق ، آخر بانگ خرو زفیر اول آن است. ( منتهی الارب ). بانگ خر و یا آخربانگ آن. ( ناظم الاطباء ). شهیق. ( اقرب الموارد ). || ارتفاع کوه و جز آن. ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس