تشنیج

لغت نامه دهخدا

تشنیج. [ ت َ ] ( ع مص ) باانجوغ کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). ترنجیده ساختن پوست را. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تقبیض. ( اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

اندوغ. ترنجیدن. تشنیج:رنجیدن:می گویند کیک کار نکرده به کار پرداخته است و تنش به درد آمده و کوفته شده است و " رنجیده" است.
رنجیدن: ترنجیدن. تشنیج. اندوغ. انجوغ. ( باسوداز مصادرالغه ویراستش عزیزالله جوینی و لغت نامه دهخدا و فرهنگ معین و خودم دریافت نمودم