تشقیق


برابر پارسی: شکافتن

لغت نامه دهخدا

تشقیق. [ ت َ ] ( ع مص ) نیک بشکافتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). شکافتن هیزم را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). هیزم و جز آن شکافتن. ( آنندراج ). || سخن را به نیکوروش بیرون آوردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سخن را نیکو بیرون آوردن. ( آنندراج ). سخن را به نیکوترین مخرج بیرون آوردن و در حدیث «تشقیق الکلام علیکم شدید»؛ ای التطلب فیه لیخرجه احسن مخرج. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) شکافتن ، نیک بشکافتن .

فرهنگ عمید

۱. شکافتن.
۲. شکافتن هیزم.
۳. سخن را به روشی نیکو درآوردن.

پیشنهاد کاربران

بپرس