تشعشع

/taSa~So~/

مترادف تشعشع: پرتوافکنی، پرتوزایی، تابش، درخشندگی، پرتو افکندن، تابیدن، پرتو انداختن

برابر پارسی: تابش، پرتو افشانی، پرتو افکنی، فروزه

معنی انگلیسی:
radiation, brilliancy, glare, radiance

لغت نامه دهخدا

تشعشع. [ ت َ ش َ ش ُ ] ( ع مص ) اندک ماندن از ماه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سپری شدن روزهای ماه جز مقدار کمی از آن : تشعشع الشهر تقضی الا اقله. ( از اقرب الموارد ). || شعاع انداختن. پرتو افکندن. پرتوافکنی. درخشندگی. ج ، تشعشعات. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اصطلاح فیزیک ) در فیزیک تشعشع بمجموعه عناصری اطلاق میشود که همواره ایجاد موجی می کنند و با موج در فضا انتقال می یابند.
توضیح : از آنجا که اساس تشعشع بر موج است ، همواره دو تشعشع از یکدیگر- بر اثر فرکانسی که امواج آنها ایجاد می کنند - متمایز می گردند. اگر سرعت انتشار موج تشعشعی «V» و طول موج آن «l» و فرکانس آن F باشد این رابطه بین آنها برقرار است :
l.F = V
در این رابطه l طول موج است و V برحسب آن و Fتغییر می کند.
در تلفنهای بی سیم تشعشعات هرتزی ای بکارمی رود که با طول موجهای متغیر از چند دسیمتر تا دوهزار متر اندازه آن تغییر می کند و سرعت انتشار نور وتشعشعات الکترومغناطیسی با طول موج بلند سیصدهزار کیلومتر در ثانیه است و این سرعت برای اشعه a صادر از پاره ای از اجسام رادیواکتیو در حدود بیست هزار کیلومتر در ثانیه می باشد و از آن اشعه که معمولاً بیشتر است و اشعه کاتودیک از22000 کیلومتر تا 50000 کیلومتر در ثانیه تغییر می کند. همواره می توان با استفاده از منشوری بوسیله انکسار یا انحرافی در یک شبکه طیفی از یک دسته شعاعی نورانی که نور آن مونوکروماتیک نباشد بوجود آورد ووضع آن دسته شعاعی نو را مطالعه نمود و بهمین طریق ممکن است در سایر تشعشعات عمل کرد یعنی با استفاده از منشورهایی که جنس اجسام سازنده آن بخاصیتی است که کمتر تشعشعات آن را بخود می گیرد و یا با به کار بردن شبکه هایی بسیار ظریف و متناسب با طول موج تشعشع طیف تشعشع بوجود آورد و در آن مطالعه کرد. این عمل که اساس اسپکتروسکوپی نور است بتازگی برای تبیین وضع ساختمانی کریستالهایی بکارمیرود که از آن اشعه ای با طول موج بسیار کوتاه می گذرانند. میدانهای الکتریکی و مغناطیسی بر تشعشعات اثرمی گذارند و موجب میشوند که بتوانیم از آن بوسیله ثبت عکاسی طیفهایی بدست آوریم از روی کیفیت یک تشعشع همواره می توان شدت آن را ملاحظه کرد و این شدت بطریق فوتومتری - مستقیم و یا غیرمستقیم - قابل اندازه گیری است.

فرهنگ فارسی

پرتوافکندن، روشنایی دادن، درخشندگی، شعاع
۱- ( مصدر ) شعاع انداختن پرتو افکندن . ۲- ( اسم ) پرتو افکنی درخشندگی . جمع : تشعشعات .

فرهنگ معین

(تَ شَ شُ ) [ ع . ] (مص ل . ) پرتو افکندن .

فرهنگ عمید

۱. شعاع انداختن، پرتو افکندن، روشنایی دادن.
۲. درخشندگی.

مترادف ها

ray (اسم)
پرتو، شعاع، تشعشع، روشنایی، اشعه، اشعه تابشی

radiance (اسم)
پرتو، درخشندگی، تشعشع، تابندگی، پرتو افکنی، شید

radiation (اسم)
تابش، جلا، تشعشع

flash (اسم)
خود ستایی، جلوه، برق، فلاش، تلالو، لحظه، فلاش عکاسی، تشعشع، روشنایی مختصر، یک ان، بروز ناگهانی

glare (اسم)
تشعشع، تابش خیره کننده، روشنایی زننده، پرتلالوء

radiancy (اسم)
پرتو، درخشندگی، تشعشع، تابندگی، پرتو افکنی، شید

refulgence (اسم)
درخشندگی، شکوه، تشعشع، جلال، نورافشانی

فارسی به عربی

تالق , وهج

پیشنهاد کاربران

پیشنهادِ واژه : ( پیش از هر چیز من دانسته واژگانِ بیگانه، چه تازی چه آلمانی، را بکار می برم تا دوستان برابرواژگانِ درخور را دریابند. )
ما در زبانِ اوستاییِ جوان واژه یِ " براز: brāz " را به چمِ " درخشیدن، برق زدن، تشعشع یافتن، متشعشع شدن، پرتو افکندن" و برابر با " glaenzen ، strahlen" در زبانِ آلمانی داشته ایم. بُن کُنونیِ آن نیز " برازَ: brāza " بوده است.
...
[مشاهده متن کامل]

ما از این واژه یِ اوستایی، فعل " بَرازیدن:barāziden" را در زبانِ پارسیِ نو داریم.
همچنین در زبانِ اوستاییِ جوان ما واژه یِ " برازَ : brāza " را به چمِ :
1 - " درخشنده، درخشان، برق زننده، براق، سوسو زننده" و برابر با " schimmernd ، blinkend" ( آلمانی )
2 - " درخشندگی، تابش، نور، برقِ نور، فروغ، براقی و برابر با " Schimmer، Schein" ( آلمانی )
داریم.
ما از این واژه یِ " برازَ: brāza" نیز واژه یِ " بَراز:barāz " را در زبانِ پارسیِ نو به چمِ " زیور، آرایش، آراستگی، زینت" داریم که برابر با " Schmuck " در زبانِ آلمانی می باشد؛ همچنین واژه یِ " بَرازَنده، برازندگی" ( زبانِ پارسیِ نو ) با واژگانِ بالا همبسته و همریشه هستند.
. . . . . . . . . . .
پیشنهادِ واژه :
دو واژه یِ " glaenzen ، strahlen" بسیار در زبانِ آلمانی کاربرد دارند.
ما واژه یِ " بَرازیدن: barāziden " را در پیِ دگرگونیِ آواییِ رواگمندِ " ur/ar " می توانیم به ریختِ " بُرازیدن:buraziden " نیز درآوریم.
اکنون برایِ واژگانِ پُرکاربردِ آلمانی:
strahlen = بُرازیدن/بَرازیدن ؛
Strahlung = بُرازِش / بَرازِش . . . . . به چمِ " پرتوافکنی، تشعشع دهی، تابش، گسیل و ساطع شدنِ اشعه ؛
Strahl = بُرازه/بَرازه . . . . . . به چمِ " اشعه، تشعشع، تابش، بارقه " .
همچنین ما می توانیم واژه یِ " بُرازیدن/بَرازیدن" را به ریختِ سببی ( kausativ ) در آوریم و واژه یِ " بُرازانیدن ( =بُرازاندن ) / بَرازانیدن ( =بَرازاندن ) " را بکار بگیریم.
در زبانِ آلمانی و در رشته ی فیزیک بسیار واژگانِ " Strahlung ، Strahl " کاربرد دارند.
از آنجایی که واژه یِ " بَرازیدن" در زبانِ پارسیِ نو سویه ای زیباشناختی به خود گرفته است، پس بکارگیریِ واژه یِ " بُرازیدن" ، آن هم در فیزیک، هیچگونه نگرانی ای را در پی نخواهد داشت.
. . . . . . . . . .
پَسگشت :
ستونهایِ 972 و 973 از نبیگِ " فرهنگنامه زبانِ ایرانیِ کهن " ( کریستین بارتولومه )

تشعشع
تابندگی
تشعشع: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
تابش، فروزه، فروزش ( دری )
فَتیپ fatip ( سغدی )
فروزش