تشحیذ. [ ت َ ] ( ع مص ) تیز کردن کارد را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). تیز کردن کارد و شمشیر و جز آن. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). تیز کردن. جلا دادن : نه از تأمل اشارات و تجارب این کتاب خاطر انور قاهری را تشحیذی صورت بندد و نه از مطالعه این عبارات ، الفاظ درافشان شاهنشاهی را مددی تواند بود. ( کلیله و دمنه ). و به تعصب و هواداری به فراخان برخاستند و در تصویب رای و تشحیذ عزم او سعی میکردند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 113 ).
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- تیز کردن تند کردن ( کارد شمشیر و مانند آن ) . ۲- روشن کردن ( ذهن خاطر و قریحه ).