تسکن

لغت نامه دهخدا

تسکن. [ ت َ س َک ْ ک ُ ] ( ع مص ) بیچاره شدن.( تاج المصادر بیهقی ). درویش شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مسکین شدن. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || مانند مسکین گشتن : تسکین الرجل ؛ اذا تشبه بالمسکین. ( منتهی الارب ). مانند مسکین گشتن. ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به تمسکن شود. || مطمئن شدن و وقار یافتن. ( از المنجد ).

گویش مازنی

/taskan/ ظرفی از تیغه های نی و نیز سبدی که بر روی مرغ کرچ گذارند

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی لَمْ تُسْکَن: مسکونی نشد - مورد سکونت قرار نگرفت
ریشه کلمه:
سکن (۶۹ بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس