تسویه کردن


معنی انگلیسی:
liquidate, pay, settle, square

فرهنگ فارسی

( مصدر ) برابر کردن مساوی ساختن .

مترادف ها

settle (فعل)
فرو نشستن، ماندن، جا دادن، تصفیه کردن، معین کردن، مسکن گزیدن، تسویه کردن، فیصل دادن، ساکن کردن، مسکن دادن، واریز کردن، نشست کردن، مستقر شدن، مقیم کردن، مستقر ساختن، مقیم شدن، ته نشین شدن، تصفیه حساب کردن

compromise (فعل)
سازش کردن، مصالحه کردن، تسویه کردن

smooth (فعل)
ارام کردن، تسکین دادن، صاف کردن، تسویه کردن، هموار کردن، صاف شدن، روان کردن، ملایم شدن، صافکاری کردن

pay off (فعل)
پرداختن، پرداخت کردن، تسویه کردن، تادیه کردن

defray (فعل)
تسویه کردن

liquidate (فعل)
از بین بردن، تسویه کردن، بهم زدن، منتفی کردن، حساب را واریز کردن، برچیدن، مایع کردن، بصورت نقدینه دراوردن، تسویه حساب کردن

liquidize (فعل)
از بین بردن، صاف کردن، تسویه کردن، بصورت مایع دراوردن

فارسی به عربی

صف , مساومة

پیشنهاد کاربران

بپرس