تسود

لغت نامه دهخدا

تسود. [ ت َ س َ وْ وُ ] ( ع مص ) نکاح کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تزوج. ( از متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). مطاوع تسوید.( از المنجد ). و رجوع به تسوید شود. || کارزار کردن قوم : تسودالقوم اقتتلوا. ( از متن اللغة ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی تَسْوَدُّ: سیاه می شود
ریشه کلمه:
سود (۱۰ بار)

سواد به معنی سیاهی است . ظاهراً مراد از بیاض وجه شادی و از سواد آن اندوه است مثل آیه 38-40 عبس نیز نظیر آن است. و شاید هم سفیدی و سیاهی ظاهری مراد باشد به نظرم در بعضی روایات مانند سیاهی زغال گفته شده . اسود هم اسم تفضیل آمده و هم صفت مشبهه (اقرب) المنجد تصریح کرده: چون صفت مشبهه دلالت بر رنگ و عیب و زینت داشته باشد بر وزن افعل آید مثل اسود، اعرج، ابلج. علی هذا در آیه . ابیض و اسود صفت اند نه اسم تفضیل معنی آیه در «خیط» گذشت. سیّد به معنی رئیس و آقا است. راغب گوید: به جماعت کثیره سواد گویند مثل علیکم بالسواد الاعظم. سید آن است که متولی سواد اعظم باشد مثل سید القوم. و چون شرط. متولی پاک نفس بودن است لذا به هر فاضل سیّد گفته شده. نحو . و چون سیاست و و تدبیر زوجه در دست زوج است لذا سیّد خوانده شده نحو . جمع سیّد در قرآن سادات آمده احتمال هست مراد از سادات پدران باشد و از کبراء امیران .

پیشنهاد کاربران

بپرس