تسمیط

لغت نامه دهخدا

تسمیط. [ ت َ ] ( ع مص ) رها کردن قرض دار خود را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || بر فتراک آویختن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بر فتراک زین چیزی بستن. ( آنندراج ). آویختن چیزی بر پشت اسب خود. ( از متن اللغة ). || آویختن به سموط . ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || شعر مسمط نظم کردن. ( از متن اللغة ) ( از المنجد ): سمَّط الشاعر، نظم الشعر مسمطاً ای مقسَّماً علی اجزاءعروضیة مقفاة علی غیر روی القافیة. ( اقرب الموارد ). آن است که بنای ابیات قصیده بر پنج مصراع متفق القوافی نهند و مصراع ششم را قافیه مخالف قوافی اول آرندکه بنای شعر بر آن باشد چنانکه منوچهری گفته است :
خیزید و خز آرید که هنگام خزانست
باد خنک از جانب خوارزم وزانست
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست
گوئی به مثل پیرهن رنگرزانست
دهقان به تعجب سرانگشت گزانست
کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلزار.
... و باشد که در عدد مصاریع بیفزایند چنانکه گفته است :
ایا ساقی المدام ، مرا باده ده مدام
سمن بوی لاله فام ، که تا من در این مقام
زنم یک نفس بکام ، که کس را ز خاص و ز عام
در این منزل ای غلام امید قرار نیست
و این مسمط را اگر بسبب رعایت قوافی
از مربع مضارع دارند بناء آن بر هشت مصراع باشد و اگر از مثمن مسجع نهند بناء آن بر چهار مصراع باشد و آنچه معزی گفته است :
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن
ربع از دلم پرخون کنم اطلال را جیحون کنم
خاک و دمن گلگون کنم از آب چشم خویشتن.
آنرا مسجع خوانند و مسمط جز چنان است که گفتیم و تسمیط در رشته کشیدن مهره ها است و این شعر را از بهر آن مسمط خوانند که چند بیت را در سلک یک قافیت کشیده اند. ( از المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 287 - 288 ). شعر گفتن بر وجهی که چهار قافیه متماثل در هر بیتی آورده شود چنانکه سعدی گوید :
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود.
( آنندراج ).
|| ضم کردن شاعر به هر شطر از قصیده شاعر دیگر شطری از خود را چنانکه صدری از شعر خود به عجز شعر او یا عجزی از شعرخود به صدر شعر او ضم کند. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || خاموش شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد )( از المنجد ). اسماط. ( از المنجد ). || لازم گردیدن : سمطه ُ؛ لزمه ُ. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || سوگند یاد کردن کسی بر حقی. ( از متن اللغة ). || ( اصطلاح طبی ) التهابی است که در بن درون رانها پدید آید بر اثر ساییده شدن ، از بسیار راه رفتن. ( از المنجد ).

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - مسمط ساختن شعر. ۲ - آویختن چیزی .

فرهنگ عمید

۱. در بدیع، تقسیم کردن یک بیت شعر به چهار پارۀ موزون که در سه پارۀ اول مقفا هستند، مانندِ این شعر: در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن / من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود (سعدی۲: ۴۳۹ ).
۲. = مسمط

پیشنهاد کاربران

بپرس