تسلیم کردن


مترادف تسلیم کردن: تفویض کردن، سپردن، واگذاشتن، واگذار کردن، تحویل دادن، مسترد کردن ، راضی کردن، مطیع کردن، منقاد گردانیدن، ارائه دادن، ارائه کردن، عرضه کردن، جان دادن، مردن، فوت کردن

متضاد تسلیم کردن: تسلیم شدن، تحویل گرفتن

معنی انگلیسی:
cede, concede, give, relinquish, render, surrender, yield, file, to surrender, to deliver

لغت نامه دهخدا

تسلیم کردن. [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) واگذاشتن. دادن.سپردن. درسپردن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : و تسلیم کرد مرآنکس را که امر و خلق از اوست بازگردیده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310 ). این همه در آن مجلس به من تسلیم کرد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 377 ).
کردی از صدق و اعتقاد و یقین
خویشی خویش را به حق تسلیم.
ناصرخسرو.
ای به هر مفخرت که در گیتی است
کرده فرزانگان ترا تسلیم.
مسعودسعد.
به جهد شیشه سیماب گر در او ریزی
به شیشه تو کند شوشه های زر تسلیم.
سوزنی ( دیوان چ شاه حسینی ص 401 ).
چون فخرالدوله وفات یافت به قابوس کس فرستاد...و او را بخواند تا ولایت بدو تسلیم کند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران. ص 260 ).
مرا تا عشق تو تعلیم کردند
دل و جانم به غم تسلیم کردند.
نظامی.
اگر جرمیست اینک تیغ و گردن
ز تو کشتن ز من تسلیم کردن.
نظامی.
شاه دید او را و بس تعظیم کرد
مخزن زر را بدو تسلیم کرد.
مولوی.
تسلیم مفاتیح قلاع و خزائن بدو کردند. ( گلستان چ یوسفی ص 98 ).
این بگفت و نعره بزد و جان به حق تسلیم کرد. ( گلستان ).
من اختیار خودرا تسلیم عشق کردم
همچون زمام اشتر در دست ساربانان.
سعدی.
کرد تسلیم به می مسند بی تابی را
هر سپندی که در این انجمن از جا برخاست.
صائب ( از آنندراج ).
برمهر بت ای برهمن دیگر در دعوی مزن
تسبیح را بستان ز من تسلیم کن زنار را.
ظهوری ( از آنندراج ).
ز دورمی نهد انگشت بر زمین خورشید
چو پیش رأی منیر تو میکند تسلیم.
ظهوری ( ایضاً ).
|| گردن نهادن. قبول کردن. مسلم داشتن :
من آن مثل را تسلیم کردم و گفتم
حکیم را ز کریم و کریم را ز حکیم.
حکیم وار چو تسلیم کردم و گفتم
کریم وار ز من و زین دین کند تسلیم.
سوزنی.
لطیفه ای بشنو از کمال خود که در آن
ملوک نی که ملک هم مرا کند تسلیم.
انوری ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) وا گذار کردن سپردن.

مترادف ها

submit (فعل)
تسلیم شدن، پیشنهاد کردن، سر فرود آوردن، ارائه دادن، تسلیم کردن، تقدیم داشتن، مطیع شدن، عرضه داشتن، گردن نهادن

cede (فعل)
واگذار کردن، صرفنظر کردن از، تسلیم کردن

give up (فعل)
ترک کردن، تسلیم کردن، منصرف شدن، ول کردن، دست برداشتن از

lodge (فعل)
منزل دادن، گذاشتن، منزل کردن، تسلیم کردن، ساکن کردن، مسکن دادن، پذیرایی کردن، قرار دادن، بیتوته کردن، به لانه پناه بردن

consign (فعل)
سپردن، امانت گذاردن، تسلیم کردن، ارسال کردن

subjugate (فعل)
منکوب کردن، تسلیم کردن، مطیع کردن، تحت انقیاد در اوردن

subdue (فعل)
رام کردن، تسلیم کردن، مطیع کردن، مقهور ساختن

hand over (فعل)
تسلیم کردن، تحویل دادن

conquer (فعل)
تسلیم کردن، تسخیر کردن، فتح کردن، مغلوب کردن، پیروزی یافتن بر، غالب امدن، ستاندن

hand on (فعل)
تسلیم کردن، پی درپی وبتواتر چیزی را رساندن

فارسی به عربی

اترک , استسلم , اودع , منتجع ، أخْضاعٌ

پیشنهاد کاربران

در دست دادن ؛ تسلیم کردن. ( ناظم الاطباء ) .
relinquish something to somebody
جان به جان آفرین تسلیم کردن: [عامیانه، کنایه ] مردن، درگذشتن.
عرضه داشتن
intrigue

بپرس