تسلیخ

لغت نامه دهخدا

تسلیخ. [ ت َ ] ( ع مص ) پوست کندن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). پوست باز کردن. ( از متن اللغة ) ( از المنجد ): سلخ الجرب الجلد؛ قشره. ( متن اللغة ). سلخ الحر جلده فانسلخ ؛ کشطه. ( المنجد ). و رجوع به انسلاخ شود.

تسلیخ. [ ت َ ] ( اِ ) سجاده و جانماز را گویند و به این معنی با شین نقطه دار هم آمده است.( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). سجاده است که فارسی آن جای نماز است و این لغت چون غیرمشهور است در اشعار به مناسبت تشبیه ، تسبیح خوانده اند و مرکز لام را با، تصور کرده اند. شمس فخر اصپهانی در لغت خود که معیار جمالی نام دارد با توبیخ و زرنیخ قافیه کرده... و اینکه در شعر خواجه حافظ خوانده اند: «تسبیح و طیلسان به می و میگسار بخش » مصحف شده چه تسبیح بمعنی سبحان اﷲ گفتن است. چنانکه تکبیر، اﷲاکبر و تحمید، الحمدللّ̍ه گفتن. و آنکه در این ایام به تسبیح مشهور شده سبحه به ضم سین است و سبحات به ضمتین جمع آن است و در قاموس گفته سبحه به ضم ، مهره هاکه عدد تسبیح به آن گیرند و نماز نافله و ذکر حق تعالی و سبحات به ضمتین مواضع سجود و سبحات وجه اﷲ انوارجلال حق تعالی... علی ای حال تسلیخ در اشعار خواجه نیز اصح و احسن است از تسبیح چنانکه گفته :
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار.
قطع نظر از اینکه تسبیح بمعنی مشهور اطلاق بر آن مهره ها کرده صحیح نیست به حسب معنی نیز سجاده شیخ و خرقه رندشرابخوار عنان بر عنان روند، مناسبتر است و رب مشهور الاصل له و در این کتاب غلطهای مشهور بسیار ذکر شده و خواهد شد... و تسلیخ را تشلیخ نیز گفته اند... ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). سجاده و جانماز و تشلیخ. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تشلیخ شود :
تسلیخ چه می باید و سجاده چه باشد
بر مرکب بیطاقت تن اینهمه بار است.
عمعق.
دلقت به چه کار آید و تسلیخ و مرقع
خود را زعملهای نکوهیده بری دار.
سعدی.
ز بیم محتسب قهر تو نهد زهره
بجای چنگ و دف و جام و مصحف و تسلیخ.
شمس فخری ( از انجمن آرا ).
ای اشهری ، ای به فارسی شهره
اندرخور صدهزار توبیخی
با موی سفید و زردی گونه
همچون گچ منتقش به زرنیخی
در دست خسان چو سبحه گردانی
در زیر مراثیان چو تسلیخی.
( یکی از استادان سلف از انجمن آرا ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) سجاده .
سجاده و جانماز را گویند و باین معنی با شین نقطه دار هم آمده است .

فرهنگ عمید

= تشلیخ

پیشنهاد کاربران

بپرس